واکسن 6 ماهگی
امروز بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم بیام از واکسن6 ماهگیت بنویسم... تصمیم داشتم این خاطره رو برات ثبت نکنم. ولی بعدش با خودم فکر کردم به هر حال اینم جزوی از خاطراته و بهتره راجعش بنویسم. دقیقا 4 روز پیش واکسن 6 ماهگیت و زدیم. خیلی روز بدی بود. من که از صبح استرس خیلی زیادی داشتم.. تو هم مثل همیشه صبح با خنده بیدار شدی و حسابی پسر خوش اخلاقی بودی.. حتی توی بیمارستان هم قبل از این که نوبتمون بشه با این که حسابی خوابت گرفته بود ولی بازم می خندیدی.. خوابت می اومد و بابایی همش باهات بازی می کرد که نخوابی تا موقع واکسن بدتر شوک زده نشی.. اینم عکسات روی تخت اتاق دکتر قبل از ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
19:07